از گسیختگیِ معنایی تا پدیدارشناسی سوژه
نگاهی به اجرای «روان پریشی4.48» نوشته ی ساراکین به کارگردانی ماکاناتسو لشویلی، بخش مسابقه بین الملل
عرفان خلاقی
سایکوسیس آخرین و به نوعی غریبترین متن سارا کین نمایشنامه نویس انگلیسی است. کین در اوج فروپاشی عصبی و ذهنی خود و در زمان اقامت گاه و بیگاهش در آسایشگاه روانی این متن را مینویسد و سه ماه پس از نوشتن این متن خودکشی میکند. پس پربیراه نخواهد بود که متن را نسبت مستقیم با زیست شخصی او قرار دهیم و از همین منظر است که کین را میتوان به آرتو پیوند داد. نه فقط رویکرد ضدروانشناسی کین در این متن بلکه حضور مفاهیم صریح آرتویی از جمله بدن و ارتباط آن با ذهن، رنج و درد، ایده خودکشی و خودویرانگری مفرط و غیره. زمانی آرتو گفته بود: «زندگی ذهنی من، تمام تردیدهای حقیر و یقینهای بیچونوچرا را که با کلماتی روشن و منسجم بیان میشوند، پشتسر گذاشته است؛ و ضعفهای من ساختاری بسیار لرزان دارند و از پیوستگی خوبی برخوردار نیستند.» و همین نقل قول میتواند کلید ورود به متن کین باشد.
سایکوسیس 4:48 (که من ترجیح میدهم اینگونه نام بیاورم و نه با ترجمهی جنون یا روانپریشی) متنی است مثله شده و در خودمنفجر و فروپاشیده. متنی تشکیلشده از مونولوگ، دیالوگ، اعداد، شعر، ارجاعات کتاب مقدسی، خطابه و غیره. قطعاتی که هیچگونه شخصیت یا توضیح صحنه صریحی ندارند و در کنار یکدیگر چیده شدهاند. این قطعهوارگی و گسیختگی معنایی حتی در ظاهر بصری متن نیز وجود دارد. تکههای جابجا شده و وجود فضای خالی و حتی صفحه سفید بین دو قسمت تمهید نویسنده است در مشدد کردن این گسیختگی. متن در کلیت خویش تصویرگر حضور یک بیمار سایکو است در آسایشگاه روانی و تقابلش با نظام اعظم روانشناسی از یکسو و با خود و درونیات خویشتنش از سوی دیگر. همین رویکرد اثر را تا نوعی از پدیدارشناسی سوژهی روبهزوال برمیکشد. هرچند هیچ توضیحی مبنی بر اینکه گوینده دیالوگها چه کسانی هستند و یا مونولوگها خطاب به چه کسی گفته میشود یا اینکه چگونه باید اجرا شوند وجود ندارد اما با مطالعه متن میتوان سیری کلی از این رویاروییها و نتیجه محتوم آن بهوضوح دریافت کرد. روندی که نویسنده هیچ تأکید پیرنگوارهای برای آن به معنای ساختار قوامبخش اثر در نظر نگرفته است. همهی این توضیحات اندک ما را مطمئن میسازد که با یکی از غریبترین و سختترین متون نمایشی برای اجرا مواجهایم.
اجرایی که ماکاناتسولشویلی بهعنوان کارگردان از کشور گرجستان بر صحنه آورده اما ظرفیتهای و غرابتهای این متن را بهشدت فروکاهیده است. صحنه با دو فیگور انسانی – که در ابتدا به شدت یادآور فیگورهای بکتی هستند اما در ادامه و خیلی سریع از این وضعیت خارج میشوند- نشسته بر لبهی وان حمام در صحنهای مملو از بالشهای سفیدرنگ آغاز میشود. بالشهایی که استعارهای از ذهن تخدیر شده و لَختِ شخصیت سایکوی تحت درمان هستند. برخلاف پیشنهادهای ضمنیای که متن ارائه میدهد از حضور روانشناس در اجرا خبری نیست و تمامی قطعات را همین دو شخصیت بهعنوان نمودی از سوژه شقه شده و در برابر خودقرارگرفته اجرا میکنند. ترتیب و ترکیب قطعات مطابق متن پیش نمیرود که این با لذات محل اشکال نیست. ایراد از جایی شروع میشود که اجرا هیچ سامان دیگری اما پیشنهاد نمیدهد. تقابل موجود بین روانشناس واساسا نظام نمادین روانشناسی و فرد بیمار به تقابل درونی ذهنی صرف تقلیل میباید و سویههای رادیکال متن را از کار میاندازد. تصاویر گاه بیشازحد رمانتیک و حتی سانتی مانتال جلوه میکنند. اساساً کارگردان رویکردی مِتُدیک به اجرای چنین متنی نداشته و همین فقدان نظریه و روشِ ویژه به متن، اجرا را به معمولیترین وجه خود تقلیل میدهد.
تغییر سالن از بلک باکس به قاب صحنهای هم این وضعیت را تشدید میکند. اجرای این اثر در سالن بلک باکس میتوانست حس حضور در یک اتاق تشریح و با نگاههای خیره به روان رنجور یک انسان را تداعی کند که انتخاب این سالن چنین کارکردی را از تماشاگر ستانده است. اجرا درنهایت توان بر صحنه کشاندن بالقوگیهای موجود در متن برای تصویر کشیدن شقاوتی واقعی بر صحنه را ندارد.
اما مهمترین ایراد این اجرا شاید نه به خود اجرا که به نحوه ترجمه بالانویسهای فارسی آن برمیگردد. متن سارا کین پر از تناقضات است در بافت زبانی. از دیالوگها محاورهای تا حدیث نفسهای هذیان وار، از گزارشهای کلینیکی تا زبان شاعرانه و قطعات برگرفته از کتاب مقدس. حفظ این تشتت زبانی مهمترین عامل درک همان گسیختگی معناییای است که در بالا ذکر آن رفت. در ترجمه فارسی انجام گرفته نهتنها این مورد رعایت نشده بود بلکه حتی اشکالات گاه مضحکِ ترجمهای بهطور مداوم ارتباط مخاطب با اثر را قطع میکرد و چنین امری بیش از آنکه بتوانید تصور کنید آزاردهنده است.