نگاهی به اجرای «گلدونه خانوم» نوشته اسماعیل خلج و کارگردانی النا آهی ، بخش مسابقه جوان
اضطرابِ حضور یک غیاب و چرخش جنسیتی در درام
عرفان خلاقی
سنت نمایش قهوهخانهای رویهای ریشهدار و متداول بود در بافت تاریخی نمایش ایرانی. گو اینکه جداسازی این نوع نمایش نه به واسطه تمایزات ژانری بلکه بیشتر به دلیل فضای اجرا و درنتیجه مخاطبان حاضر در آن – قهوهخانه – واجد اهمیت است. زبان بیپرده در برابر زبان شستهرفته نمایشهای طبقه نخبه و حضور طبقات پاییندست جامعه و مناسبات عریان میان آنها نیز از عوامل برسازنده اینگونهی نمایشی است. در تاریخ تئاتر ایران یکبار بیشازپیش به این نمایش و فرهنگ پیرامون آن مراجعه شده است. مراجعهای که در همان عصر بهواسطه شکلگیری مسئله هویت ملی، راهبرد بازگشت به خویشتن پروبلماتیکِ بخش بزرگی از هنرهای تجسمی و نمایشی دوران خویش میشود.
در حوزه نمایش بازنمایی فضای قهوهخانه بر صحنه در آثار اسماعیل خلج امریست متواتر و متداول. خلج در نمایشنامههای خود با به صحنه کشاندن بازیها، آدمها و زبان بازسازیشدهی آنها کوشش کرد تا ظرفیتهای نمایشی این فضا و عناصر برسازندهی آن را در دنیای درام کشف کند و گلدونه خانم نیز یکی از همین کوششهاست.
گلدونه خانم روایتگر سه مرد از طبقات پاییندست جامعه است که در مکان هندسیِ قهوهخانه و در مواجهه با یکدیگر دست به خودافشاگری زده و هرکدام به بهانه یک زن، گلدونه، و در روایتی که وحدت زمانی و مکانی را به هم میریزد داستان زندگی و درونیات روانی خود را بروز میدهند. گلدونه ابتدا از میان خیالات و نامهی احمدآقا قهوهچی وارد شده و سپس با عبور از ذهن رضا و باقر و درنهایت با حضور بر صحنه در هیئت یک زن روسپی این چرخه را کامل میکند. قهوهخانهها را در کنار زورخانهها گاه بدیلی شهری از معابد مهرپرستی باستان میدانند. محل تجمع و حضور آیینی مردانه که مردان با ورود به آن و طی مراحل پاک شدن، درنهایت تزکیه میشوند. همانطور که مثلاً رضا به دروغگویی خود اعتراف میکند. خلج اما با واردکردن زن به این فضا انگارهی جنسیتی آن را دچار پیچش میکند. مردها در برابر حضور این غیابِ پررنگ، گلدونه، و آشوب سخن گفتن او –و صدادار شدنش بر صحنه - دچار اضطراب میشوند. زیر تاثیر این اضطراب حرافی و خودافشاگری میکنند تا این شکاف سر برآورده را بپوشانند. درواقع، غیاب این زن عامل اضطرابزای مردان است و بیدلیل نیست که با ورود فیزیکیِ آخرین گلدونه صحنه بهتدریج از حضور مردان خالی میشود، گویی ما در انتها در عمق شکاف فانتزی مردان قرار داریم.
اما گلدونه خانمی که النا آهی در جشنواره سی و پنجم فجر در سالن سنگلج بر صحنه میبرد به این عامل اضطرابزا بیتوجه بوده است. نکتهی اساسی پیرامون زبان نمایشی متون خلج این است که: درست است که شخصیتها در ظاهر زبانی پردهدر، هتاک و تراش نخورده دارند اما، شاعرانگی و ضرباهنگ موجود در آنها صراحتاً عنصر آشنازدای آنهاست با نمونههای واقعی خود در بیرون از صحنه نمایش. آدمهای نمایشها خلج گویی همگی شاعرند اما با ریتوریک و واژگان طبقات پایین و حفظ و تداوم این آهنگ درونی یکی از مهمترین نکات بر صحنه آوردن متون خلج است.
در اجرای النا آهی این تداوم مخدوش است. ریتم بارها دچار خدشه میشود و سکوتها آزاردهنده است. هرچند بخشی از این موضوع را به گفته کارگردان میتوان ناشی از تغییر ناگهانی یکی از بازیگران دانست اما به نظر میرسد این میزانسنها و طراحی موجود در صحنه است که عامل اصلی بروز آن است. وجود قطعات آوازی و تصنیفی بیدلیل این نقیصه را پررنگتر نیز میکند؛ و در نهایت قهوهخانهای که ساخته میشود دچار وقفههای کلامیست درحالیکه بر اساس تحلیل فوق این اضطراب حضورِ غیابِ زن رانهی اصلی موجود در مردان است تا با مسابقهی کلامیای که برگزار خواهند کرد از معبد قهوهخانه پاک و طاهر خارج شوند. ورود گلدونهی روسپی به صحنه نیز ژوئیسانس پیآمدِ همین روند است.
نکته دیگر شاید پیشنهادی باشد برای به صحنه آوردن این نوع متون در قالب یک پرسش: چرا در تئاتر ایران و در ساحت طراحی صحنه، میتوان برای هر فضایی بر محور جانشینی حرکت کرد و مابهازایی جدید در بُعد صحنهای خلق کرد جز قهوهخانه؟ در تئاتر ما همیشه قهوهخانه بر صحنه در رئالیستیترین – حتی بیشتر اوقات ناتورالیستیترین- وضعیت خود تصویر شدهاند. کاشی و حوض و تخت و غیره. شاید بتوان با تعریفی جدید از قهوهخانه و سنتهای نمایشی آن بر صحنه، بار دیگر رجوعی داشت به گنجینه چنین متون و بازسازی آن بر صحنه در قالب «فضای» قهوهخانه و نه «مکان» آن.
درنهایت اما نگارنده از اینکه کارگردانی از نسل جدید و با جنسیت (Gender) زن در تجربهی حرفهای خود سراغ متنی از دورههای طلایی تئاتر ایران رفته خوشحال است و امید دارد النا آهی این تجربه را سرآغاز پروژهای جدی برای کارنامهی هنر خود کند.